اگر اجازه بفرمایید از آخر جنگ به اول برگردیم. شما چه زمانی در جریان پذیرش قطعنامه از سوی ایران قرار گرفتید؟ گویا در آن جلسه بعضیها گریه هم کردند. یعنی هم شوروی و هم امریکا کاملاً در جریان بودند؟ در واقع ما جنگیدیم تا این فتنه را کور کردیم. درباره ضرورت ادامه جنگ پس از خرمشهر بحثی
نیست، اما در این ادعا که در بهترین وقت قطعنامه پذیرفته شد، با توجه به
شرایط ما که منجر به سقوط فاو شد، کاهش نیروی انسانی در جبههها و ...، به
نظر میرسد در زمان پذیرش قطعنامه موقعیت ما موقعیت برتر نبود. پس این به این معنی نیست که بهتر از این نمیتوانست باشد. اما مسئولان وقت دولت مدعی همکاری کامل بودند، اگر ممکن است به مصادیقی از این عدم همکاری دولت اشاره کنید. اختلاف زمانی آن چقدر بود؟ آیا شما توانستید 12 میلیون گلوله را تهیه کنید؟ برخی میگویند علت شکست در عملیاتهای بدر و خیبر نیز کاستی در رساندن قایق و غیره به دلیل عدم همکاری دولت بوده است، آیا صحیح است؟ پل خیبری. اما آقای هاشمی در خطبه نماز جمعه گفتند که پل خیبر کار جهاد بوده است و همان زمان هم موجب گلایههایی شد. در خصوص این عدم همکاری دولت که اشاره کردید، کدام وزارتخانه کمترین همکاری را با شما داشت؟ در این مقطع شما را کنار گذاشتند؟ منظورتان از باز شدن نقاط افشا نشده چیست؟ حالا به نظر شما کدام یک از این دو مورد معلوم شد؟ نظر شما در اینباره چیست؟ چرا صدام پس از پذیرش قطعنامه یک بار دیگر حمله کرد؟ آیا شنیدید که نقل میکنند امام فرمودند: «اگر میدانستم که مردم اینقدر پایه کار جنگ هستند قطعنامه را نمیپذیرفتم»؟ به مجلس سوم اشاره کردید. چرا شما در مجلس سوم رأی نیاوردید؟ چون بعد از آن 150 نماینده نامه تشکر نوشتند. حال به اول کار برگردیم، چه شد که مهندس موسوی
که با دوستان شما اختلاف دیدگاه سیاسیاش آشکار شده بود، شما را پیشنهاد
داد و چرا سال 62 که همفکرهایتان از دولت استعفا دادند، شما استعفا
ندادید؟ یکی از کارهایی که در آن دوره انجام دادید پشتیبانی اسلحههای استراتژیک برای جنگ مثل موشکها و امثالهم بود. آیا این قبل از مک فارلین بود؟
زمانی که وزیر سپاه بودم، یک روز از دفتر ریاست جمهوری وقت، حضرت آیتالله
خامنهای با من تماس گرفتند که فردا جلسه مهمی است و در ساعت مقرر به آن
جلسه بیایید. پرسیدم چه کسانی هستند. گفتند همه مسئولین نظامی حضور دارند.
وقتی به آنجا رفتم دیدم غیر از فرماندهان و وزیر سپاه و وزیر دفاع و رئیس
کمیسیون دفاع مجلس، تقریباً شورای عالی دفاع و مرحوم حاج سید احمد آقا هم
دعوت بودند. پیش از آنکه حاجاحمدآقا تشریف بیاورند مطرح شد که جلسه برای
پذیرش قطعنامه 598 است.
در آن جلسه مرحوم حاج سید احمد آقا پیام امام را درباره پذیرش قطعنامه
خواندند و مشخص شد حضرت امام بنا به دلایلی که بعداً مشخص شد قطعنامه را
پذیرفتند. لذا در آنجا متوجه شدیم که قرار است آتش بس برقرار شود.
جلسه هیجان زیادی داشت و آن مقطع زمانی چنین چیزی را ایجاب
میکرد. بعضیها گریه کردند و بعضیها هم چیزهایی گفتند. آقای دکتر حسن
روحانی هم که کنار من نشسته بود، وقتی به این جمله رسید که حاج احمد آقا
از قول حضرت امام گفتند من جام زهر را سر میکشم و قطعنامه را میپذیرم،
به شوخی به من گفت: «حاج محسن! بساطت را جمع کن و برو. تو به درد زمان جنگ
میخوردی و به درد زمان آتش بس نمیخوری!»
من معتقد بودم در بهترین زمان ممکن آتش بس پذیرفته شد. برای گفتهام دلیل
دارم و مشروح آن را اخیراً در خاطراتم که بعداً چاپ میشود گفتهام.
هر چه در جامعه جلوتر میرویم آنهایی که امروز از همه باورهایشان توبه
میکنند، این اعتراض را میکنند که ما باید بعد از آزادی خرمشهر آتش بس را
قبول و جنگ را تمام میکردیم. من از اول تشکیل سپاه تا روز پذیرش قطعنامه
و چند ماه بعد از آن که وزیر سپاه و در حقیقت مسئول لجستیک سپاه بودم،
معتقد بودم بدترین کار ممکن تمام کردن جنگ بعد از آزادی خرمشهر بود. با
دلایل موجود که دائماً در مصاحبهها به آن اشاره کردهام وقتی انقلاب
اسلامی به پیروزی رسید، قدرتهای بزرگ یعنی امریکا و شوروی در عین حال که
در بسیاری موارد با هم اختلاف داشتند در مورد ایران اتفاق نظر داشتند که
این انقلاب اتفاق خطرناکی است و باید از بین برود.
لذا در آن زمان با توجه به اطلاعاتی که به دست آورده بودیم، سه روز قبل از
حمله عراق به ایران سفیر امریکا در تلآویو به مناخیم بگین نخست وزیر وقت
رژیم صهیونیستی میگوید فردا تعداد زیادی هواپیمای عراقی روی آسمان
میآید. قرار است عراق به ایران حمله کند و چون ممکن است ایران هم
متقابلاً به عراق حمله کند بنابراین برای آنکه بخشی از هواپیماها از دسترس
بمباران هوایی ایران در امان باشند، قرار شد این هواپیماها در فرودگاههای
اردن بنشینند. چون اسرائیل و لبنان و اردن تقریباً یک آسمان دارند،
نمیشود هواپیما به آسمان برود و روی این سه کشور قرار نگیرد. این مساحت
10 هزار کیلومتر مربع است. پس امریکا کاملاً مطلع بوده و حتی ساعت حمله
عراق را میدانست.
در زمان وزارتم به بلغارستان رفته بودم و با رئیس جمهور بلغارستان، تودور
هیستوو ژیوکوف - که آن موقع پیرترین فرد دنیای کمونیست بود - ملاقات کردم.
او گفت: «دو هفته قبل از حمله عراق به ایران، طاها یاسین رمضان پیش من آمد
و گفت قرار است ما بزودی به ایران حمله کنیم.»
قطعاً همین طور است و سیستم اطلاعاتی بلوک شرق به شوروی ختم میشد و وقتی بلغارستان مطلع باشد حتماً شوروی هم مطلع میشود.
اصلاً خود او به صراحت به ما گفت ما اطلاع داشتیم که شوروی این اواخر چقدر
عراق را تجهیز کرده است. حتی به ما گفته بود که ما به آنها اسلحه بدهیم.
این حمله انجام شد و بخشی از خاک ما اشغال شد. نیروهای ایران خود را
سازماندهی کرده و دفاع را آغاز و بهتدریج دشمن را از خاک ایران بیرون
کردند. در سوم خرداد سال 61 عراق از خرمشهر اخراج و خرمشهر آزاد شد.
با ترسیم این شرایط، سؤال ما از آن کسانی که میگفتند پس از آزادسازی
خرمشهر میبایست اعلام آتش بس میکردیم، این است که در ایده اولیه حمله به
ایران چه تغییری رخ داده بود؟ قدرتهای پشت صدام، شیوخ منطقه و حکّام و
پادشاههای منطقه که بیش از 100 میلیارد دلار به صدام پول داده بودند،
همگی حضور داشتند و دشمن ایران بودند.
اگر ما نمیجنگیدیم و به دنیا ثابت نمیکردیم که ایران قابل حمله نیست و
هر کس به ایران حمله کند اشتباه میکند، هر کس به خود جرأت حمله و دست
درازی میداد ما او را در خرمشهر و فتحالمبین و بیتالمقدس و طریقالقدس
و سایر عملیات بسیار موفقمان آنچنان تنبیه و سپس تعقیب میکنیم که دیگر
هوس این کار را نکند. این اولین دستاوردی است که ما در ادامه جنگ داشتیم.
حضرت امام شعار «جنگ! جنگ! تا پیروزی!» را عوض کردند و فرمودند: «جنگ!
جنگ! تا رفع فتنه!». آنها فکر میکردند ما میخواهیم جنگ را ادامه بدهیم و
دنیا را بگیریم. در حالیکه اینطور نیست. امروز همه دنیا تحلیل میکنند
حمله نظامی به ایران ممکن نیست و فایدهای ندارد. این ملت در مقابل حمله
نظامی تسلیم نمیشود.
مسئله دیگر اینکه، وقتی با حضور ظاهراً 35 هزار مستشار نظامی امریکا
انقلاب شد، پیش از آن ایران از نظر نظامی کاملاً به امریکا وابسته بود. آن
موقع صنایع نظامیای داشتیم که به تعبیر ما قابلمه میساخت. ما صنایع
پیشرفته نظامی نداشتیم که حتی فشنگ، تفنگ و امثالهم بسازد. قبل از انقلاب
چه موقع در صنایع موشکی و صنایع اُپتیکی وارد شده بودیم؟ بهعنوان کسی که
در ارتباط با این کار بودم و خدا را شکر میکنم که سهم کوچکی در شروع این
کار داشتم، با اطمینان میگویم که امروزه از نظر دفاعی صددرصد خودکفا
هستیم. البته هر چه که مطرح میشود بر مبنای دفاع مشروع اسلامی است.
ما از ابتدا به دنبال ساخت بمب اتم و سلاحهای شیمیایی نبودیم. چون به
آنها معتقد نیستیم، ولی در قدرت موشکی، هواپیما، زیردریایی و مخابرات در
حدی هستیم که احتیاجی به خارج نداریم. اگر بررسی کنید پایه اصلی این
خودکفایی در شش سال بعد از آزادی خرمشهر ریخته شد که جنگ را ادامه دادیم و
پس از آن تطور یافت. والا همان موقع موشک و زیردریایی ساختیم و همه کارها
را در آن شرایط کردیم. فایده آن شش سال یک قدرت نظامی و دفاعی برتر در
منطقه بود.
اینکه ایراد میگیرند چرا بعد از آزادی خرمشهر قطعنامه را نپذیرفتیم و جنگ
شش سال بعد از آن ادامه داشت، به نظر من درست نیست. چون معتقدم شش ماه یا
یک سال پس از آن با قدرت بیشتری به ما حمله میشد.
ببینید، سقوط فاو بیش از اینکه یک مسئله نظامی باشد یک مسئله سیاسی بود و
این اتفاق همزمان با دوره سوم انتخابات مجلس شورای اسلامی بود. پشت جبهه
ما کاملاً جناحبندی شده بود و این جناحبندی در سپاه تأثیر گذاشته بود.
اینکه اشاره میکنم پذیرش قطعنامه در بهترین زمان ممکن بود، ما در
عملیاتهایی که انجام دادیم تا فتح خرمشهر کارهای زیادی کردیم، اما امید
داشتند که دوباره ماشین جنگی عراق را فعال کنند. در کربلای5 که به نظر من
درخشانترین عملیات از نظر نابودی دشمن بود، یک سرتیپ و دو سرهنگ تیپ 65
عراق را اسیر کرده بودند. وقتی آنها را آوردند و با آنها صحبت کردم،
پرسیدم: «از تیپ شما چه کسانی مانده است؟» جواب دادند: «همه تیپ ما در
مسیر پیشروی برای دفاع از منطقه یا کشته و یا مجروح شدند و یا فرار کردند
و تنها ما سه نفر مانده بودیم که تسلیم شدیم.» پرسیدم: «چرا؟» فرمانده
تیپ گفت: «من فکر نمیکنم خدا هم جهنمی به این سوزانی داشته باشد. از بس
که شما روی ما آتش ریختید و چیزی باقی نماند.» ما چنان ضرباتی به دشمن زده
بودیم که امید از بین بردن انقلاب اسلامی را از شوروی و امریکا و شیوخ و
پادشاههای منطقه که ممکن است دوباره صدام را تجهیز کنند گرفته بودیم.
همیشه صحبت میشد که این جنگ تا کجا ادامه داشته باشد تا از نظر
نظامی پیروز شویم. مشخص بود ما میبایست میرفتیم و بغداد را میگرفتیم و
صدام را ساقط میکردیم. والا هر جا را که میگرفتیم باز هم جنگ ادامه
داشت. در آن زمان با توجه به امکاناتمان این امر برای ما ممکن نبود.
خدا ظهیرنژاد را رحمت کند. سرلشکر ظهیرنژاد نظامی مخلصی بود که میگفت «من
زبان شماها را نمیفهمم. از نظر من بهعنوان یک نظامی که درس خوانده
دانشگاههای نظامی هستم، در جنگ قوایی که میخواهد پیروز شود باید دو تانک
در مقابل یک تانک، دو هواپیما در مقابل یک هواپیما یا دو توپ در مقابل یک
توپ داشته باشد تا پیروز شود. ما که این تجهیزات را نداریم. شما
نمیتوانید با امکانات نظامیای که در اختیار دارید بغداد را بگیرید.
البته به آنچه که انجام میدهید معتقدم. شما فرهنگ جدیدی را در جنگ
آوردید...» این یک واقعیت است.
تقریباً دو سال قبل از قطعنامه سخنرانیای داشتم، در استانداری تهران.
جلسهای پیرامون جنگ گذاشته بودند. از من هم دعوت کرده بودند تا در آنجا
سخنرانی کنم که سخنرانی جنجالیای شد. قبل از آنکه وارد جلسه شوم گمان
میکردم این جلسه برای استانداری است، ولی پس از ورود متوجه شدم از 30
نماینده تهران بیست و چند تای آن هستند و ... وقتی نوبت سخنرانیام شد،
گفتم: «دو نفر کاملاً به شعار «جنگ جنگ تا پیروزی» معتقدند؛ یکی حضرت امام
در ایران و دیگری صدام در عراق است.» بهعنوان وزیر سپاه و عضو کابینه،
کسی که هم از سپاه خبر داشت و هم از دولت، شروع کردم به اشاره به
نمونههای عدم همکاری زیر مجموعه دولت در مورد جنگ. مثلاً گفتم ما برای
جبهه توالت صحرایی میخواستیم. از این موضوع سادهتر نمیشود. توالت
صحرایی چهار تا نبشی است که دور آن ورق گالوانیزه میپیچند. آن موقع از
وزارت صنایع درخواست کردیم که ما مثلاً هزارتا از اینها میخواهیم. به ما
قیمت دادند، دانهای 75 هزار تومان است. ما خودمان کنار جاده کرج عدهای
را گذاشتیم و آنها را درست کردند و برای ما دانهای 7 هزار تومان تمام شد.
البته ما با محاصره اقتصادی و نظامیای که بودیم، شرایط خاصی هم داشتیم.
مثلاً در سال 65 کل ارزی که مملکت داشت 5/6 میلیارد دلار بود. مگر چقدر از
این مبلغ را میتوانستند به جنگ بدهند؟ هم امکانات کم بود، هم آن روحیهای
که در سپاه و ارتش و بسیج بود در سایر وزارتخانهها نبود.
مثلاً در مقطعی نیازی که بخش سپاه جبهه برای مهمات اعلام کرد،
اگر میخواستیم آن را از خارج بخریم هم در آن حجم امکان آن کم بود و هم
مبلغی حدود 2 میلیارد و 890 میلیون دلار پول میخواست. ما هم چنین پولی
نداشتیم. برای تأمین این مهمات طرحی تهیه کردیم که با 380 میلیون دلار این
مهمات را داخل کشور تولید کنیم. بیشتر نیازها گلوله خمپاره و توپ بود.
مادهای فلزی هست به نام شمش سورل (چدن نشکن) که در صنایع غیر نظامی مثل
ریختهگری قابلمه هم کاربرد دارد و پوکه خمپاره و توپ را هم با آن
میسازند. فقط نوع ریختهگری آن فرق میکند.
من تصمیم گرفتم 20 هزار تن از آنها را از مکزیک وارد کنم و چیزی هم نبود
که نفروشند چون مصرف غیرنظامی هم داشت. قانون زمان میگفت که باید مراکز
تهیه و توزیع، آن را تأیید کنند. دقیقاً یادم هست هر تن را 167 دلار خریده
بودیم. آن را به وزارت بازرگانی دادیم. آنها گفتند قیمت میگیریم. یکی دو
هفته گذشت و خبری نشد. وزیر سپاه مثل وزیر دفاع اختیاری داشت که هر کالایی
را که میخواست از خارج بیاورد و کالای نظامی بود، زیر پروفورمها را با
عنوان «کالای خاص نظامی» امضا میکرد. در حالیکه شمش سورل کالای خاص
نظامی نبود. دیدم چارهای ندارم، زمان نیست و نیاز جبهه است. آن را
بهعنوان کالای خاص نظامی خریدم و آوردم. آن کالا به ایران رسیده بود که
وزارت بازرگانی اعلام کرد ما برای شما پیدا کردیم هر تن 160 دلار. تفاوت
20 هزارتا 7 دلار، 140 هزار دلار میشد اما اثرش در جنگ خیلی بود.
اگر میخواستیم صبر کنیم، چهار ماه دیگر هم نمیتوانستیم بیاوریم
و انجام نمیشد. سپس به جلسه دولت رفتم. هنوز آن کاغذ را در اسنادم دارم.
در جلسه دولت وقت گرفتم و این مورد را مطرح کردم که ما میخواهیم در داخل
ایران با کمک صنایع مملکت
12 میلیون گلوله توپ و خمپاره بسازیم و این کار را میکنیم. آقای بهزاد
نبوی روی کاغذی نوشت «خدایا! لااقل در هیأت دولت شعور را جایگزین شعار
بفرما.» آن نوشته را به من داد. به او گفتم: «آقای نبوی! زیرش را امضا
کن.» او امضا نکرد. خودم زیر آن نوشتم «آقای بهزاد نبوی».
این حرف را هیچ کس باور نمیکرد. آمدیم و با زور و التماس و خواهش تمام
کارخانجات مملکت یعنی ایران خودرو، پارس متال، ماشینسازی تبریز و هر
کارخانه بزرگی که ریختهگری داشت را در اختیار گرفتیم و مواد اولیه را به
آنها دادیم و نمونهای هم به آنها دادیم و خواستیم که آن را برای ما
بریزند. آنها هم ریختند. هزار تا دستگاه کپی تراش آوردیم و به هزار
تراشکار کوچه و خیابان در سراسر کشور دادیم و گفتیم این را بگیرید. به هر
تراشکار 10 هزارتا از کار و نمونه را دادیم.
گفتیم مزد هم به شما میدهیم وقتی که تراش دادید دستگاه تراش را هم به شما
میدهیم. به این ترتیب به این صنعت هم در ایران کمک شد. حتی از آن 380
میلیون دلار 30، 40 میلیون دلار آن را در کارخانهای که مربوط به وزارت
صنایع سنگین بود و به علت کمبود بودجه تعطیل مانده بود، اما به درد این
کار میخورد، مصرف کردم. از ارز سپاه دادیم که آن کارخانه راه بیفتد تا
این کار انجام شود.
بله. بالاخره این کار انجام شد، ولی اصلاً باور نداشتند. در عملیات کربلای
5 آتشی که بر سر دشمن ریختیم و دشمن را نابود کردیم همان بود. یعنی از یک
طرف سپاهیان محمد رفتهاند، 200هزار نیرو در جبهه است. مهمات هم آماده شده
است. کربلای5 بر اثر این وضع بود و از این کارها زیاد شد.
لذا به این نتیجه رسیدیم و آقای هاشمی هم گفت: «چهار قدم جلو میروید و
سپس برمیگردید عقب. تا کی میخواهید ادامه بدهید. بروید برنامهای
بیاورید که وقتی جنگ تمام شد چه میخواهید.» که شد آن نامهای که فرمانده
سپاه نوشت و به آقای هاشمی داد.
خیر. چون خودمان قایق را میساختیم، کمبودی نداشتیم. در عملیات خیبر،
اولین عملیات بود که دشمن در حد وسیعی از سلاح شیمیایی استفاده کرد و ما
آماده پدافند نبودیم. در بدر پیروز شدیم و شکست نخوردیم. در عملیات خیبر
از هر 100 مجروح شیمیایی 8 تا شهید شدند. در بدر از هر 1000 تا 8 تا شهید
شدند. ما در بدر پدافند شیمیایی را از انفرادی تا قرارگاهی کامل کرده
بودیم. البته در عملیات خیبر جزیره مجنون را گرفتیم، ولی نتوانستیم به آن
طرف جزایر برسیم تا به جاده بصره به بغداد برویم. این به دلیل موقعیت
منطقه بود که بخشی از آن از نظر زمان برای ما قابل شناسایی نبود. یعنی یکی
از کارهایی که در آن عملیات انجام شد و در تاریخ جنگهای دنیا بیسابقه
بود و بهعنوان پدیدهای مطرح شده است، 14 کیلومتر پل شناوری بود که از
این طرف تا جزیره مجنون نصب شد.
بله. این پل در سپاه ساخته شد و نقش اصلی در سپاه بود.
ایده پلی شبیه این، نه این پلی که ساخته شد در جهاد مطرح شد. در دولت آن
را به من دادند و آن را به صنایع وزارت سپاه دادیم. آن را مقداری تغییر
دادند و در ساخت و نصب آن هیچ تشکیلاتی غیر از وزارت سپاه دخالت نداشت.
شهیدان جولایی، صفوی و آقای مسعود حجاریان در ساخت آن مؤثر بودند. مهمتر
از همه اینها کسی که این پل را میساخت آقای علیزاده معاون صنعتی وزارت
سپاه بود. او را به آنجا میفرستادیم و مهندسین آنجا با بچههایی که از
صنایع آمده بودند آن را نصب میکردند. در واقع ادغام مهندسی و صنایع وزارت
سپاه که سازنده کلاً صنایع بود و مهندسی هم در نصب آن دخالت داشت و این پل
نصب شد. در جزیره مجنون پیروز ما بودیم و سر پل محکمی برای ما بود.
ما در خیبر میخواستیم در هور عملیات را انجام بدهیم و پشتیبانی لازم را
رساندیم. حتی در کربلای 5 که درخشان بود، میخواستیم از اروند عبور کنیم
هم توانستیم تجهیز کنیم. کربلای4 نیروی زیادی برده بودیم که تعداد کمی از
آنها وارد شده بودند و ما موفق نشدیم. گفتند نمیتوانیم نیروها را زیاد
نگه داریم. وقتی در مقر نماینده فرماندهی کل قوا در اهواز مرا خواستند و
گفتند آیا میتوانی ظرف 15 روز سه هزار قایق و 150 خشایار تعویض موتور شده
بیاورید ما قبول کردیم و این کار را کردیم.
خشایار نفربرهای ارتشیای بود که قبل از انقلاب آنها را خارج از رده کرده
بودند و اینها را دوتا دوتا روی هم گذاشته بودند و به دردی نمیخورد و با
آنها برای پادگان بابک دیوار درست کرده بودند. ما اینها را گرفتیم و
موتورهایشان را عوض کردیم و اینها نفربرهای سپاه میشدند. به ما گفته
بودند باید 150 تای اینها را تعویض موتور کنید که هر کدام از آنها سه روز
طول میکشید. ما باید کاری میکردیم که روزی 10، 15 تای آنها تعویض موتور
میشد و این کار را کردیم. همچنین در این مدت ما سه هزار قایق ساختیم و به
جبهه فرستادیم.
الان که نمیخواهیم به قول معروف نبش قبر کنیم. یک نکته را عرض
بکنم که شاید برای اولین دارم این مطلب را عرض میکنم. اینها از اسرار جنگ
است. آقای هاشمی مرا خواستند و گفتند: «من میخواهم توپ جنگ را در زمین
دولت بیندازم. اینها شعار جنگ را میدهند ولی آنجور که باید یا
نمیتوانند یا نمیخواهند در جنگ شرکت کنند.» فرقی نمیکند یا نمیتواند
یا نمیخواهند. باید نداریم، ولی شعار جنگ را میدهند. به من گفتند تو برو
و در وزارتخانهات بنشین. اصلاً دیگر وقتی سپاه درخواستی میکند چیزی نگو.
حکم دادند و آقای نخست وزیر را رئیس ستاد فرماندهی جنگ کردند و تعدادی از
اعضای هیأت دولت سمتی در ستاد فرماندهی داشتند. آقای خاتمی مسئول تبلیغات
جنگ شد، آقای بهزاد نبوی را معاون لجستیک جنگ کردند و همینطوری احکام را
دادند که همان باعث پذیرش قطعنامه شد.
البته سپاه و ارتش به اینها فشار آوردند که دوباره مرا به کار
بگیرند، ولی من کنار بودم. یکی از آقایان فرمانده میگفت پیش آقای نبوی
رفتیم و گفتیم لااقل فلانی را قائم مقامت کن. گفت: «من نسبت به او حس
استعلا ندارم.» بعد به من زنگ زد و گفت: «غمخوار را آماده کن تا قائم
مقامم شود.» آقای غمخوار یکی از معاونینم بود که بعداً مدیر باشگاه
پرسپولیس شده بود. از بچههایی بود که وقتی در جبهه پیش ما آمد تقریباً 17
ساله بود و هنوز محاسنش در نیامده بود و در این زمان از بچههای کارکشته
جنگ شده بود.
آن حرکت سبب باز کردن همه نقاط افشا نشده آن زمان بود. ما واقعاً با چنگ و
دندان جنگیدیم. من بهعنوان مسئول لجستیک جنگ و وزیر سپاه بگویم، ما دنبال
رزمندهها میدویدیم. یعنی اگر سپاه پاسداران صاحب توپخانه و زرهی شد، هنر
بنده و همکارانم نبود. هنر رزمندهها بود که دشمن را شکست دادند و توپ و
تانکش را گرفتند. هنر ما چه بود. بهمحض اینکه میگرفتند، میگفتند:
«فلانی! برای اینها مهماتش را بیاور.» چون توپخانه مهمات میخواست. ما این
کار را میکردیم. دنبال آنها می دویدیم. چون هم از نظر خارج و هم در داخل
کشور این امکان برای ما وجود نداشت که بیشتر از این به میدان بیاییم. شعار
«جنگ جنگ تا پیروزی» شعار رزمندگان اسلام و امام بود و دولت خیلی در این
عرصه فعال نبود. دو حرف است؛ یا نمیتوانست یا نمیخواست و یا هردو.
همانطور که گفتم بحث بود که یا دولت نمیتواند جنگ را پشتیبانی
کند یا نمیخواهد. گفتند اجازه بدهید این موضوع معلوم شود و همینطور هم
شد.
شاید هر دوی آن.
برخی معتقدند که 14 درصد منابع کشور به جنگ اختصاص پیدا میکرد که اگر این
میزان به 20، 25 درصد میرسید ما در جنگ پیروز میشدیم یا حداقل
پیروزیهای بهتری را به دست میآوردیم.
اینها حدس و گمان است و چون محقق نشده نمیتوان نظر قاطع داد. اگر
میخواستیم در جنگ به معنای واقعی پیروز شویم و متجاوز را تنبیه و صدام را
ساقط کنیم، همان حرفی که آقای رضایی پس از پذیرش قطعنامه زده بود درست
بود. ما امکان پیروزی کامل نداشتیم، بلکه ثابت میکردیم و دنیا را به جایی
رساندیم که دبیرکل سازمان ملل متحد اعلام کرد که صدام متجاوز بوده است.
شخصاً بیشترین تأکیدم این است زمانی قطعنامه را پذیرفتیم که فتنه را از
ایران دور کرده بودیم. میبایست روی این مسائل دقت کرد. در این روزها که
بحثهای زیادی درباره مسئله انرژی هستهای است، همه دنیا میگویند که حمله
نظامی به ایران فایدهای ندارد. ما در آن شش سال بعد از فتح خرمشهر این
موضوع را ثابت کردیم. اگر آن موقع اثبات نکرده بودیم، بدانید تا حالا
دهها بار به ایران حمله شده بود. ما از این نظر ایران را با آن فداکاری
رزمندگان اسلام بیمه کردیم.
شهدای انقلاب اسلامی از 15 خرداد 42 تا پذیرش قطعنامه که در بنیاد شهید
پرونده دارند 220هزار نفرند. از این میان 70هزار نفر شهدای انقلاب یعنی از
15 خرداد 42 تا پیروزی انقلاب و 150هزار تا شهید جنگند که از میان شهدای
جنگ 10، 20هزار تای آن مربوط به غائله کردستان و گنبد و سیستان و بلوچستان
است. چنانچه میانگین بگیریم در هشت سال جنگ سالی 15هزار تا شهید داشتیم.
میانگین تلفات جادهایمان 27هزار نفر است. یعنی برخلاف برخی تبلیغات، ما
تلفات گسترده نداشتیم. البته هر کدام از آن شهدا به اندازه عظمت تاریخ
ارزش دارند. شهید حسن باقری (غلامحسین افشردی) را مثال میزنم که خود را
در جایگاهی نمیبینم که او را توصیف و تمجید کنم. چون او و امثال او به
نوبه خود یک دانشگاه بودند. نمیخواهیم ارزش شهید را پائین بیاوریم.
میخواهم بگویم شهدایی که دادیم برای نظام اسلامی ارزش داشت. همین باعث شد
که انقلاب اسلامی چنین پدیدهای در قرن بیستم و بیست و یکم شود. طوریکه
این پدیده مسیر تاریخ و اصلاً دنیا را عوض کرد.
در زمان جنگ یکی از سرمایهداران ایتالیایی به ایران آمده بود و در وزارت
سپاه به ملاقاتم آمد و گفت: «من از مسیحیهای متدینم.» بعد گفت: «امام
خمینی فقط اسلام را زنده نکرد. امام خمینی خداپرستی را زنده کرده است. بعد
از انقلاب شما کلیساها آباد شده است. در اروپا طبقهای از مسیحیت به نام
مسیحیان متدین شکل گرفته است که من یکی از آنها در ایتالیا هستم.» این شخص
کارخانهای از ابزار داشت و به جنگ کمک کرد.
این انقلاب پیروز شده بود و همه میخواستند آن را از بین ببرند. چرا شیوخ
منطقه 90 تا 100 میلیارد دلار به صدام پول دادند. آیا پول دادند که خرمشهر
را بگیرد. بحث خرمشهر نبود. تهدیدی که جنگ علیه ما بود و در آزادی خرمشهر
بخشی از آن را رفع کردیم، تمام نشده بود. وقتی صدام طناب توپ 130 را کشید،
گفت: «من شش روز دیگر در تهران مصاحبه میکنم!» این عقیده که هنوز رفع
نشده بود.
اتفاقاً سؤال خوبی است. هم صدام حمله کرد و هم منافقین. به نظر من اشتباه
برداشت دنیا از پذیرش قطعنامه و عقبنشینی از فاو بود. فکر میکردند که
ایران در زمان ضعف نظامی قطعنامه را پذیرفته است. به جرأت میگویم و
نمیخواهم باز کنم که عقبنشینی فاو سیاسی بود. زمان آن فرا میرسد که این
قضیه را باز کنم. یعنی پشت جبهه متزلزل بود. کسانی که میبایست در آنجا
فرماندهی میکردند در استانها و شهرهای خود مشغول انتخابات بودند که
مبادا طرفدارهای آن طرف و همینطور طرفدارهای این طرف به مجلس بروند، اما
ما ضعیف نشده بودیم. یکی از الطاف خفیهای الهی و یکی از بهترین اتفاقاتی
که افتاد عملیات مرصاد یا به تعبیر منافقین فروغ جاویدان بود. وقتی رفتیم
تا مدتها میایستادیم و به آن صحنه نگاه میکردیم که اینها با چه تصوری
آمدند. اکثر بزرگانشان در این عملیات از بین رفتند. همین نیرویی که آتش
بس را پذیرفته بود، هم صدام را شکست داد و هم منافقین را از بین برد. این
قضیه لطف خدا بود و باعث شد چشمه فتنه کور شود و دیگر هوس نکنند که به
ایران حمله کنند.
خیر. چنین جملهای را نشنیدهام. امام انسان راسخی بود. در این
بحثها آقای هاشمی بهعنوان جانشین فرمانده کل قوا در مذاکراتی که با امام
داشتند، میگفتند: «بگذارید من این کار را بکنم. مرا در آنجا فدا کنید.»
امام فرمودند: «اگر قرار است بپذیریم چرا خودم نکنم.» من که شعارش را دادم
خودم میکنم. به نظرم امام انسانی است که هنوز ناشناخته است. آن ابرمرد
عظمتی داشت که خوشبختانه امروز آن عظمت را در قامت والای مقام معظم ولایت
میبینیم. دائماً شکر میکنم که امام ما، جامعه و خبرگان را به جایی هدایت
کرد که بهترین جا بود و آن انتخاب آیتاللهالعظمی خامنهای برای رهبری
بود.
بله. حتی بسیاری از آنها اقلاً شاید حدود سی، سی و چند نفرشان به
من رأی نداده بودند. وقتی مخالف مطالبی را گفت، لیست کامپیوتری بزرگی از
کارهایی که در وزارت شده بود برده بودم. او شروع به حمله به همکارانم که
در وزارت سپاه بودند کرد و اسم آنها را برد. من هنوز هم به آنها عشق
میورزم و خود را مدیون آنها میدانم. وقتی پشت تریبون رفتم خود را مخیّر
دیدم که آن پرونده کامپیوتری را برای نمایندهها بخوانم و بگویم که
اینطور نیست یا از حیثیت همکارانم دفاع کنم. با خود گفتم، آخرش وزارت
تمام میشود، اما مردانگی ایجاب میکند که از حیثیت اینها دفاع کنم.
به این ترتیب در وقتی که داشتم از آنها دفاع کردم. بعد آن لیست را به
عدهای از نمایندهها دادم. هفت، هشت 10 روز بعد نمایشگاهی بود که وزارت
سپاه در محل دائمی نمایشگاهها شرکت کرده بود. من هم در آنجا بودم، آن
موقع وزیر هم نبودم. در آنجا نمایندهها به من گفتند: «آقای رفیقدوست!
اگر به جای اینکه از اینها دفاع میکردی این مطالب را میگفتی ما به تو
رأی میدادیم.» چون برای وزارت یک رأی کم آوردم. گفتم: «مردانگی را در این
دیدم که از همکارانم که جوانی و عمرشان را در این جنگ گذاشتند دفاع کنم.
وزارت برایم هیچ نیست.» البته آن موقع هم وزارت سپاه جایگاه استراتژیک قبل
را نداشت. یکی از نمایندگان در مجلس سوم که الان با هم دوستیم و به من رأی
نداد، میگفتند: «ما میدیدیم یکی از عوامل ادامه جنگ تویی! میخواستیم تو
را برداریم که جنگ تمام شود. (البته پیش از آن جنگ تمام شده بود.) لذا آن
موقع دیگر به درد نمیخوردی. ضمن اینکه تو از وزارت سپاه دفاع نکردی بلکه
از همکارانت دفاع کردی.»
من خوشحالم از کاری که کردم و همیشه به گذشتهام نگاه میکنم آن روز برایم وجدآور است.
اولاً وقتی که وزارت سپاه در مجلس تصویب شد، پیشنهاد سپاه من بودم. آنها هم میدانستند پیشنهاد سپاه یک نفر است. نفر دومی هم ندارد.
آقای موسوی در مقابل پیشنهاد سپاه میگفتند: «هر کسی غیر از آقای
رفیقدوست». حتی میگفتند: «اگر آقای فاکر قبول کند من حرفی ندارم». مرحوم
ایرانی فرمانده سپاه قم بود. میگفتند آقای ایرانی هم باشد حرفی ندارم. هم
سپاه و هم مقام معظم رهبری که آن موقع رئیس جمهور بودند و مجلس میگفتند
که باید فلانی باشد. اخیراً مشروح مذاکرات آن جلسه مجلس را که برایم آورده
بودند، دیدم که بالاترین رأی را بین سه وزیری که آن روز مطرح بودند من
آورده بودم. از 193 نفر حاضر در مجلس 150، 160 تا موافق و 11 مخالف و 23
ممتنع بودند.
تا اینکه یک روز در مدرسه رفاه نشسته بودم، پیجرم زنگ زد و گفتند که از
دفتر رئیس جمهور تماس گرفتهاند و آقا گفتند فوری بیا اینجا. وقتی رفتم،
ایشان در اتاق مطالعهشان با آقای مهندس موسوی بودند. آقای مهندس موسوی
استدلالشان این بود که من با شخص شما مخالفتی ندارم. علت مخالفتم این است
که تو از اعضای سابق مؤتلفه هستی و با توجه به جناحی که در دولت هستند و
دودستگیای که ایجاد شده است، این دودستگی تشدید نشود. گفتم: «اگر بیایم و
وزیر سپاه شوم تکلیفم را جنگ میدانم. اگر در دولت باشم بالاخره نظر خودم
را خواهم گفت.» وقتی وارد دولت شدم یادم هست در دعوای دولتی - ملتی، یک
روز 19 تا از وزرا بودند. مسائلی از این دست مطرح شد.
وقتی رأیگیری کردند 9 نفر مخالف و 9 نفر موافق بودند. من رأی ندادم. آقای
نبوی پرسیدند: «فلانی رأی شما چیست؟» گفتم: «اگر رأی من تعیین کننده است،
جلسه بعد رأیم را میگویم.» از همان جا به جماران خدمت حضرت امام رفتم.
عرض کردم: «از نظر اقتصاد تحصیلات دانشگاهی ندارم، ولی آنچه را که از
اقتصاد میدانم یا در کتابهای اسلامی خواندم یا از منابر شنیدم. سؤالم از
شما این است که کشاورزی و صنعت و تجارت دست مردم باشد یا دست دولت؟» امام
فرمودند: «کشاورزی، مسکن، تجارت و صنایع دست مردم باشد.» این خط را از
امام گرفتم. ایشان به من توصیه کردند که دنبال کار جنگ باش، ولی رأیتان
این باشد. تا آن اختلافات ایجاد شد و نامهای خدمت حضرت امام نوشتیم. پاسخ
امام این بود که هر کدام از آقایان که میخواهند استعفا بدهند. من پیش آقا
سید احمدآقا رفتم گفتم: «تکلیف من چیست؟» گفتند: «میپرسم.» بعد گفتند:
«امام فرمودند شما بروید دنبال جنگ.» لذا بر من تکلیف شد که در آنجا
بمانم.
میتوان گفت من در روابط ایران با سه کشور سهم داشتم؛ یکی سوریه
با مرحوم حافظ اسد، یکی لیبی با آقای قذافی، دیگری کره شمالی با کیم ایل
سونگ. از ابتدای تشکیل سپاه با این سه کشور ارتباط برقرار کردم. تقریباً
سالی دو مرتبه به کره شمالی و به سوریه و لیبی سالی چند بار میرفتم. قبل
از وزارت، از لیبی هم برای سپاه و هم برای ارتش امکانات بسیار وسیعی برای
جنگ گرفتم. در روزی که آقای هاشمی در مجلس از من دفاع میکردند میگفتند
ما میخواستیم برای جنگ امکانات تهیه کنیم، میدانستیم این امکانات در
لیبی هست. هر چه هیأت فرستادیم انجام نشد. حاج محسن را که فرستادیم
کشتیها و هواپیماها حرکت کرد.
وقتی وزیر شدم یک بار که اشتغالات زیادتر شده بود، تقریباً نزدیک یک سال
به سوریه و لیبی نرفته بودم. رسماً دعوت شدم و قرار شد طی یک سفر رسمی
بروم. در آن سفر برادرمان سردار صفوی، بسیاری از افراد رده بالای سپاه
بودند. وقتی خواستم بروم اول خدمت آقای هاشمی رفتم و گفتم: «میخواهم به
سوریه و لیبی بروم.» آقای هاشمی گفتند: «حاج محسن! ببین میتوانی از اینها
موشک بگیری؟ ما در جنگ شهرها خیلی دستمان بالاست.» گفتم: «به حول و قوه
الهی تلاش میکنم.» از پیش آقای هاشمی رفتم خدمت مقام معظم رهبری در ریاست
جمهوری. گفتم: «اولاً از شما خواهش میکنم لطف کنید پیامی برای اسد و
قذافی به من بدهید. ثانیاً چنین داستانی شده است.» آقا فرمودند: «کار خیلی
خوبی است. فکر میکنی چنین امکانی بشود؟» گفتم: «آقا! بالاخره میرویم و
تلاش میکنیم. به امید خدا»
اول به سوریه رفتیم. اولین بار بود که با لباس نظامی سپاه و آرایش نظامی
رفته بودیم. آنها هم سنگ تمام گذاشته بودند. برادرمان صفوی به شوخی
میگفت: «در کدام دانشگاه نظامی درس خواندید که اینقدر قشنگ سان
میبینی.» در ملاقات با اسد موضوع را مطرح کردم که علاقه شما را به انقلاب
اسلامی میدانم و شاهد پشتیبانیهایتان هم هستم. به ما خیلی کمک میکرد.
در فرودگاه دمشق آشیانهای داشتیم که از جاهای مختلف تجهیزات را جمع
میکردیم و من هواپیما میفرستادم و از آنجا میآوردم. ایشان گفت: «ما در
آتش بس با اسرائیل هستیم. روسها در اینجا حضور دارند و موشک دست من نیست.
دست روسهاست. من میتوانم بچههای شما را آموزش دهم. اما موشک را برو و
از قذافی بگیر. او مشکل مرا ندارد».
در مذاکراتمان، آقای جلود میگفت که لیبی از انقلاب اسلامی حمایت میکند.
در عین حال مشکل عربی بودنشان را هم مطرح کرد. ایشان نزدیک به نیم ساعت
سخنرانی کرد. دیدم اینطور نمیشود. یکدفعه با دستم محکم زدم روی میز
مذاکره بطوری که جلود تکان خورد. گفتم دروغ میگویید. جلود گفت چرا؟ گفتم
شما میگویید ایران امالقرای جهان اسلام است و تهران هم مرکزش. در حالی
که صدام هر روز تهران را هدف قرار میدهد و ما تجهیزات کافی برای دفاع
نداریم. گفت چه میخواهید. گفتم موشک. کمی تأمل کرد و گفت این کار من
نیست. کار شخص قذافی است. گفتم بروید آقای قذافی را آماده کنید.
وقتی پیش قذافی رفتم چون لباس نظامی داشتم سلام نظامی دادم. در ملاقات با
قذافی فقط من، سردار صفوی و سفیرمان بودیم. بعد از آن دیدار، جلود گفت کار
خودت را کردی. بیایید موشکهایتان را ببرید.
گزارشی از جنگ برده بودم و به ایشان گفتم: «اخیالعقید شما معتقدید تهران
امّالقراء کشورهای اسلامی است و الان زیر میگهای25 شوروی بلادفاع شده
است.» گفت: «خبرت را دارم که چه برخوردی کردهای.» برخورد تندی کرده بودم.
گفت: «باشد.» فوری مسئول دفترش را خواست تا یک گروه از هواپیماها را
بفرستد. زمانی که هواپیماها آمدند همزمان با سفر مقام معظم رهبری شد که
خودم همراهشان بودم.
من چندین بار با هواپیمای اسلحه آمدهام، ولی با هواپیمای موشک نیامدهام.
یک بار با هواپیمایی آمدم که حامل 100 تن مهمات بود و میگ25 عراق به ما
حمله کرد. فانتومهای ارتش دفاع کردند. شرایط طوری بود که دقایقی
چشمهایمان را بستیم و فکر میکردیم الان هواپیما پودر میشود. خدا نخواست
و مصلحت بود که بمانیم.
اولین موشک را که پرتاپ کردیم و به بانک رافدین خورد، آقای هاشمی بهعنوان
فرمانده جنگ ما را دعوت کرد و فرمودند: «حاج محسن! تو با این کارت به
اسلام، مسلمین و ایران عزت دادی.» این امر تعیین کننده بود.
وقتی موشک دوم را زدیم، قذافی نامهای به امام نوشت که من از شما خواهش
میکنم جنگ شهرها را قطع کنید. من اطلاعی از این نامه نداشتم. مرحوم آقا
سید احمدآقا زنگ زدند که قذافی نامهای به امام نوشته است و امام هم پاسخی
برای ایشان نوشته است و گفتند، آقای رفیقدوست به اتفاق آقای دکتر ولایتی
بروند و این پیام را به قذافی بدهند. پیام را بردیم که همزمان با حملهای
بود که انجام داده بودیم. به همین خاطر گزارش جنگ را هم بردیم. به خیمهای
که قذافی برای این کارها داشت رفتیم. آقای ولایتی نامه را در آوردند و
شروع به خواندن کردند و ضمن آنکه نامه ترجمه میشد، قذافی از اول تا آخری
که نامه خوانده میشد، ایستاده بود. بعد نامه را گرفت. امام فرموده بودند
که ما اصلاً شروع کننده جنگ شهرها نیستیم و به چنین شیوهای هم معتقد
نیستیم. ما تنها مقابله به مثل میکنیم. ضمن اینکه مراکز نظامی را هدف
قرار میدهیم. آنها قطع کنند تا ما قطع کنیم. من پهلوی قذافی ایستاده
بودم. چون جا نبود بنشینم. رو به دکتر ولایتی کرد و گفت: «همینطور که در
نامه از امام خواستم جنگ شهرها را قطع کنید» بعد رو به من کرد و گفت «ولی
بزنید پدر صدام را درآورید.» بعد گفت: «ببینید آن جواب سیاسی و این جواب
انقلابی است.»
یکی از الطاف و محبتهای خدا بود که در آن مقطع مصلحت بود که در آن شراکت
داشته باشم و خیلی در سرنوشت جنگ مؤثر بود. بعد از آن جنگ شهرها خیلی کم
شد. خوشبختانه اکثر موشکهایی که میزدیم به هدف میخورد. آن موشک که از
شعاع یک کیلومتری که هدف میگرفتیم و ممکن بود 500 متر آن طرفتر از هدف
بخورد دقیقاً به هدف خورد. یکی از موشکهایی که خودم شاسی را فشار دادم
باشگاه افسران را هدف قرار دادیم و رفت و خورد به باشگاه افسران. «ما رمیت
اذ رمیت ولکن الله رمی». در واقع ما نبودیم که میزدیم خدا میزد. ما فقط
مأمور به وظیفه بودیم.
شنیدهام که شما با بعضی از ضدانقلابهای خارجنشین هم در زمینه ورود اسلحه همکاری داشتید.
اصلاً. برای شما ماجرایی میگویم. اوایل جنگ بود و همه چیز نیاز داشتیم.
رسم شده بود که چیزی درست کرده بودند و به هر کسی میدادند که ما این را
میخواهیم. رفتم به ارتش و سپاه گفتم این چه کاری است؟ شما باید بگویید
اینها را به ما ندهید. از این به بعد هر کس میخواهد به ما اسلحه بفروشد
باید چهار تا «چ» را جواب بدهد. چه دارد. چند تا دارد. چند میدهد.
چهجوری میدهد. شما چه برای چه میخواهید. آنها باید بگویند چه
میخواهند.
یکی از سلاحهایی که خیلی به آن احتیاج داشتیم و جبهه به من فشار میآورد،
موشک تاو بود. در جبهه معروف بود «یک تاو، یک تانک» و این درست بود. می
دانید که کسی که موشک تاو را شلیک میکند فقط تانک را در دوربین نگاه
میکند. وقتی تانک را دید موشک را رها میکند. در دوربین آن نگاه میکند
که تانک را ببیند، خودش با سیم هدایت میشود و میرود به هدف میخورد. برد
موشک تاو 3 هزار و 200 متر است. موشک تاو اینقدر ارزشمند بود. از کشورهای
مختلف به ما پیشنهاد میکردند. میرفتیم و قرارداد میبستیم و گشایش
اعتبار میکردیم. من دیدم با امکانات ارزی کمی که برای دفاع داریم، نزدیک
یک میلیارد دلار حبس موشک تاو بود. اعتباری که ایجاد میکردیم مرتباً
تمدید میکردند و آخر هم نمیدادند و حتی جریمههایشان را هم میدادند که
100 هزار دلار و 200 هزار دلار جریمه میشد، اما موشک تاو نمیدادند. گفتم
این توطئه دشمن است. لذا متخصصین از جاهای مختلف را جمع کردم و یک موشک
تاو را جلوی آنها گذاشتم و گفتم: «میخواهم تاو را بسازیم.» و این کار را
با مهندسی معکوس کردیم. تاوی که در ایران تولید میشود تاوی است که امروز
امریکا تولید میکند. به قول معروف نسل9 است. آنچه که از رژیم شاه برای ما
مانده بود نسل7 بود. آنچه که الان داریم تولید میکنیم نسل9 است.
وقتی در سوریه بودم گفتند آقایی که قبلاً در شهربانی ایران بوده است
درخواست ملاقات دارد. اسم کوچکش کریم بود. فامیلش یادم رفته است. در هتلی
که من مهمان دولت سوریه بودم برای ملاقات آمد و حرف مرا تأیید کرد و گفت:
«شما میخواستید از این کانالها تاو بخرید، ولی ندادند. چرا نمیروی
مستقیم از امریکا بخری؟» من به او گفتم: «اگر امریکا میخواست به ما تاو
بدهد، از آن کانالها به ما داده بود. کسی به ما تاو نمیدهد. ما سراغ
امریکا نمیآییم.»
بله. در مورد مک فارلین هم من اصلاً اطلاع و دخالتی در اینباره
نداشتم. مصلحت بود که وارد این جریان نشوم. شاید به دلیل روحیهای بود که
داشتم اصلا مرا در جریان نگذاشته بودند.
احتیاجی نبود که از ضد انقلاب کمک بگیریم. ما اسلحههای شرقیمان را از
بلغارستان، لهستان، مجارستان و کره شمالی میخریدیم و بعد وقتی به جمهوری
خلق چین وصل شدیم، کشتیهای 30، 40 هزار تنی از جمهوری خلق چین میخریدیم.
اسلحههای غربیمان را هم مستقیماً از دولت بیطرف سوئیس میخریدیم.
بنابراین هیچ وقت نیاز نبود سراغ ضد انقلاب برویم و از آنها برای این کار
کمک بگیریم.